برای من که مدتهاست از جهانِ با شکوه شخصیتهای داستانی دور شدهام نوشتن با جزئیات و شرح لازم، سخت است. چه رسد که پیوندی هم بینشان شکل دهم. از هر کدامشان که شبها و هفتهها را همراهشان سپری کردم خاطراتی دور و مبهم یادم مانده. از علی عاشقپیشه فقط رندیاش، از کورههای آجر پزی آن طرف خانیآباد، فقط نامش. از هفت کورهای گدا فقط شعارشان:
خانی آبادیها ذلیل نشین... هفت کور به یه پول... و از مهتاب، فقط آبشار موهای قهوهایاش که پس از موشکباران، نقش روی بوم نقاشی شد. از ارمیای دیوانه نماز خواندنش توی کاباره را فراموش نکردهام. هتکلیف بینوا را فقط با نیروهای عقده و خشم و انتقام یادم میآید. و اینکه تا هفتهها خوابم را به هم ریخته بود. همیشه مطمئن بودم پایانی تلختر از بلندیهای بادگیر مگر میشود نوشت؟ تا اینکه با سرنوشت بیرحمانهی جی گتسبی عاشقپیشه روبرو شدم. و سرآخر، پس از مواجهه با ماجرای دکتر نون بود که فهمیدم شروع گرهی همهی قصههای تلخ، سقوط همهی شخصیتهای پر اجر و قرب و حوادث متوالی یکی بدتر از دیگری، فقط در جایی شکل میگیرد که پای عشق و عاشقی وسط باشد. قهرمانترین قهرمانها در دو راهی نبرد میان عشق و وظیفه، همواره باخت دادهاند و به قهقرا رفتهاند... ولی دستکم نزد خودشان به خاطر انتخاب عشق، قهرمان ماندهاند.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
به مناسبت چالش کتابچین بلاگردون. ممنون از دعوت نسرین.
شخصیتها مربوط میشوند به این کتابها: من او . بیوتن. بلندیهای بادگیر. گتسبی بزرگ. دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد.
پ.ن: خیلی اعتماد به نفس میخواد کسی که ماههاست کتاب دستش نگرفته بشینه پست دربارهی کتاب و کتابخوانی بنویسه.