گمانم خوابِ جشن عروسی میدیدم که گوشیام زنگ خورد. با چشمان بسته گوشی را برداشتم و جواب دادم. صدای نخراشیدهای گفت: آقای فلانی؟ من فلانی هستم مسئول تالار فلان. بنا به دستور وزارت فلان و فلان، برنامههای عروسی اسفند و فروردین تا اطلاع ثانوی لغو شده، وظیفه داشتم خبر بدهم...با صدای نخراشیده گفتم ممنون که خبر دادید. عذرخواهی کرد که از خواب اول صبح بیدارم کرده. گفتم اشکالی ندارد و قطع کردم. خبر را با یک چشم نیمهباز به میمِ عزیز و همسر رساندم. گوشی را کنار تخت انداختم و بالش را زیر سرم جابجا کردم و خوابیدم. دیگر خواب عروسی ندیدم.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن: قرار بود فردا شب که بشود برویم سر خانه زندگی خودمان؛ قسمت نبود.
* خوابیدن،خوابیدن،خوابیدن
این طرح را یک دوست عزیز همدانشگاهی به مناسبت تولدم برایم درست کرد. خودِ خودِ منم حتی در فرم خوابیدن.